عینک آفتابی
اینجا روزی بود که بابا جونت از ماموریت اومده بود وبابابزرگ داشت ما رو میبرد پیشش,بابابزرگ فرمان رو ول کرده بود تو رو عقب نگاه کنه ...
نویسنده :
مائده
12:29
دختر خوب
گردآلو من
نازی
شب قبلش وقتی برای شیر خوردن بیدار شدی دیدم کنار چشمت رو زخم کردی داره چه خونیم میاد تازه داشتی میخندیدی نصف شب ...
نویسنده :
مائده
21:28
گوجه خوردنی مامان
شیطونک
وقتی روی جای تعویضت میذارمت همه ی تلاشت برا هل دادن خودت به سمت بالاست چند بار هم کار دست خودت دادی سرت افتاد تو فاصله با دیوار ...
نویسنده :
مائده
15:13